وقتی یک روزم بود
اینجا من یه روزمه همش می خواستم شیر بخورم و مامانمو رها نمی کردم و مامانم نمی تونست هیچ کاری بکنه . به پرستارا میگفت که منو ببرند و مامانم از فرصت استفاده میکرد تا غذا بخوره.
خودش میگه که :
من صدات را میان چند تا نوزاد که گریه می کردند می فهمیدم و می دونستم تو کی میای دوباره در کنار من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی