وقتی یک روزم بود
اینجا من یه روزمه همش می خواستم شیر بخورم و مامانمو رها نمی کردم و مامانم نمی تونست هیچ کاری بکنه . به پرستارا میگفت که منو ببرند و مامانم از فرصت استفاده میکرد تا غذا بخوره. خودش میگه که : من صدات را میان چند تا نوزاد که گریه می کردند می فهمیدم و می دونستم تو کی میای دوباره در کنار من ...
نویسنده :
مامان پارسا
22:08